با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
هوايي سرد...در یک خيابان متروک... زنی پریشان و آشفته...با سبدی پر از یاسهای وحشی... نزدیک آمد...رو در رویم...کتانیهایش...پر از خاکستر های دنیا بود... پرسيد ...چه میکنی عاشق...گفتم دارم دود میکنم... گفت...دودی هستی ... گفتم آری چندیست دارم دود میکنم... از کیفش پاکت سیکاری بیرون کشید... سیگاری به لب گرفت و آتش زد... سيگاري هم تعارف كرد... لبخندی زدم...و براهم ادامه دادم... صدایم کرد...هی...مگر نگفتی دودی هستی... دستی تکان دادم...و گفتم آری... او نمیدانست...من دارم خاطراتم را دود میکنم ...نه سیگار...