با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
همیشه مرا به انتظار غروب آفتاب میکاشتی ... همیشه گلهای رازقی را به انتظار باران میزاشتی همیشه خورشید را به خجالت وا میداشتی... و من همچنان دروغهایت را باور دارم... و من کماکان ابرهای سیاه را بخاطر پنهان کردن آفتاب سرزنش میکنم... با تو ام عشقم...چترت را کنا ربگذار...بگذار باران خیسمان کند... بگذار اشکهایم با قطرات باران جاری شود... قدمهایت را آهسته بر دار...نگذار احساسم دگرگون شود... چه حس نابی دارم من...انگشتانت گوئی میخواهند تمام جسمم را تسخیر کنند...اما تو چندیست مرا تسخیر کرده ای...به همان پرستوهائی که همیشه مرا به یادت تو و به آهنگی که با شنیدنش دزدکی اشک میریختی...میدانی کدام آهنگ را میگویم... از لحظه ای که رفتی بارون داره میباره... این دل دیگه توان رفتنتو نداره... از لحظه ای که رفتی ستاره سرنگونه، آینه عزا گرفته، دلت ترانه خونه... از لحظه ای که رفتی دنیا رو شونه هامه... اندوه رفتن تو هر ثانیه باهامه... نزار عشقم...نزار امید و آرزومونو ازمون بدزدند... همیشه عاشقت میمانم...برای همیشه توی قلب من جای داری... حالا تو هی به دروغ بگو من هم همینطور...من هم مثل همیشه باور میکنم...