مرد...سلام عشقم
زن...سلام عزیزم
مرد...خوبی نفسم...
زن...خوبم مرد زندگیم...
مرد ...عشقم...برات کادو آوردم...
زن...من عاشق کادوهای تو ام...
(مرد...(هق هق هق..گریه
زن...عشقم تو داری گریه میکنی...
مرد...آخه دلم برات تنگ شده بود میدونی...
زن...عشقم من هم دلم برات تنگ شده...
زود باش بخند...
خب نگفتی چی برام کادو گرفتی؟
مرد...عشقم...برات از همون رزهایی که دوست داری و چند تا شیشه گلاب و کمی شیرینی و یهبغض سنگین...
آخه نفسم...تو تک عروس این گورستانی...
تو ...خاتون این بوستانی...
عشقم...جانم...پنجشنبه ها دیگه بدون تو...توی پارک قدم زدن و کلمات عاشقانه صفایی نداره...
باز هم آمدم...کنار خانه ات...همان خانه ای که بی من زندگی میکنی...
اما من همیشه مثل گدای شب پنجشنبه...پشت درب خانه ات نشسته ام...
تا شاید نیم نگاهی به این چشمات اشک آلود کنی
ستاره شبهای بیقراریم...
من اینجا فقط...اشک...فاتحه...بغض...و دلتنگی با خود دارم...
عشقم...تو آرام بخواب...نگران چیزی نباش...
نگران قرصهای نخورده ام...لباسهای ژولیده ام...و صورت پف کرده ام نباش...عزیزم
نگران بیخوابیم نباش...تو آرام باش...
بعد از تو دیگر خنده با من غریب است...ای لاله زیبای من...
دوباره این گدای درب خانه ات را بی توشه رها کردی...باشه...
عشقم...تو بخواب...هفته بعد دوباره این گدا در خانه ات می آید تا شاید
لبخندی...نفسی...عشقی...به او بدهی...
فاطمه جان...عشقم خوب بخواب...
من هم مثل همیشه خوبم...
روحت شاد