گم کرده ام تو را
وقتی میان لحظه های شوق و سرور
آمدی...موج شدی بر پیکرم
زیر و رو کردی...هستی ام
جانم...روحم...قلبم را به یغما بردی...چه پنداشتی
حال تو رفته ای...و من مانده ام...تنهای تنها...
که به هیچ کس و هیچ جا تعلق ندارم
دلم فقط تو را میخواهد
بگو...بی تو چگونه سر کنم
روزگارم را...دارم قدم به قدم پیر میشوم
می آیم به نزدیکی تو...فقط یک قدم می ماند
که به تو برسم...اما نمیشود...
سنگ قبرت بسیار سنگین است
و جدایی تو از من سنگین تر