پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
نسیم نگاهت
نوشته شده در سه شنبه 20 مرداد 1394
بازدید : 475
نویسنده : روزبه
  • تا نسیم نگاهت در هوایم می وزد...
تنم را نوازش می کند...صدای مهربانت...
شانه هایم را در میان خاطرات

تا نسیم نگاهت در هوایم می وزد...
تنم را نوازش می کند...صدای مهربانت...
شانه هایم را در میان خاطراتت جا می گذارم...و با اشکهایت ترانه میسرایم...
و ازمستی لبانت...اشکهایت را مزه مزه می کنم...
و باد را در نگاهت می رقصانم...


:: برچسب‌ها: نسیم نگاهت ,



نمیدانم جایم کجاست
نوشته شده در سه شنبه 20 مرداد 1394
بازدید : 461
نویسنده : روزبه
  • نمی دانم جايم کجاست...و کجا می روم...
نمی دانم از چه بنویسم...و از کجا شروع کنم... 
عشقی که مرا...

نمی دانم جايم کجاست...و کجا می روم...
نمی دانم از چه بنویسم...و از کجا شروع کنم... 
عشقی که مرا...در گردابی از خاطره جا گذاشت کو ؟
کجاست ببیند...که در این روزها با خودم چه میکنم...
و چگونه با عشقش زندگی میکنم...


:: برچسب‌ها: نمی دانم جایم کجاست ,



نگاهت
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 542
نویسنده : روزبه
  • نگاهت را...
در کلماتم فرو کن...و ببین در عمق قلبم...چه غوغایی برپاست...

نگاهت را...
در کلماتم فرو کن...و ببین در عمق قلبم...چه غوغایی برپاست...


:: برچسب‌ها: نگاهت ,



اینجا آسمان به خواب رفته است
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 430
نویسنده : روزبه
  • گویی بعد رفتنت...حتی خاطره ها هم کوچ کرده اند...
اینجا ...در میان شقایقها...آسمان بخواب رفته است...

گویی بعد رفتنت...حتی خاطره ها هم کوچ کرده اند...
اینجا ...در میان شقایقها...آسمان بخواب رفته است...و ماه میگرید...


:: برچسب‌ها: اینجا آسمان به خواب رفته است ,



به من بگو
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 443
نویسنده : روزبه
  • تو بگو...چطور می شود به آسمان نگاه کرد...
وقتی چشمانت را ندارم...وستاره ای در دنیایم نمی درخشد...

تو بگو...چطور می شود به آسمان نگاه کرد...
وقتی چشمانت را ندارم...وستاره ای در دنیایم نمی درخشد...


:: برچسب‌ها: به من بگو ,



وقتی به رفتن تو فکر می کنم
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 414
نویسنده : روزبه
  • وقتی  به رفتن تو فکر می کنم...
نگاهم بر کوچه می ماند...و گام های خسته نفسهایم را میشمرم...
و هق هق

وقتی به رفتن تو فکر می کنم...
نگاهم بر کوچه می ماند...و گام های خسته نفسهایم را میشمرم...
و هق هق ناله هایم را...زیر لبخند آسمان پنهان میکنم...


:: برچسب‌ها: وقتی به رفتن تو فکر می کنم ,



تو مثل باغ و بستانی
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 436
نویسنده : روزبه
  • تومثل باغ و بستانی... ومن هم رنگ بارانم...
نمیدانم چرا هر شب...اسیر باد و توفانم...

تومثل باغ و بستانی... ومن هم رنگ بارانم...
نمیدانم چرا هر شب...اسیر باد و توفانم...


:: برچسب‌ها: تو مثل باغ و بستانی ,



معلوم نیست کجایی
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 464
نویسنده : روزبه
  • معلوم نیست کجایی...
دیگر در حوالی نوشته هایم پیدایت نیست...
نکند...پا به پای غریبه ای می روی...و ب

معلوم نیست کجایی...
دیگر در حوالی نوشته هایم پیدایت نیست...
نکند...پا به پای غریبه ای می روی...و برایش شعرهای عاشقانه می خوانی...


:: برچسب‌ها: معلوم نیست کجایی ,



یادت باشد
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 419
نویسنده : روزبه
  • یادت باشد...
وقتی که نیستی...
هیچ کس در این حوالی نیست...
نه تو ...  نه من...و نه آواز پرنده...

یادت باشد...
وقتی که نیستی...
هیچ کس در این حوالی نیست...
نه تو ... نه من...و نه آواز پرنده...
من گم می شوم...و تو خود را گم می کنی...
ماه آسمان را قدم می زند...و به عاشقانه ما می خندد...


:: برچسب‌ها: یادت باشد ,



دردیار شما
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 438
نویسنده : روزبه
  • اینجا...در دیار شما...در کنار رودخانه ها...دیگر رد پایی نیست...
که بشود آن را دنبال کرد...و به دلدا

اینجا...در دیار شما...در کنار رودخانه ها...دیگر رد پایی نیست...
که بشود آن را دنبال کرد...و به دلدار رسید...


:: برچسب‌ها: دردیار شما ,



چرا اینگونه نگاهم می کنی
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 455
نویسنده : روزبه
  • چرا اینگونه نگاهم می کنی...این منم...
یک مرد کوچه گرد...خسته از دنیای درد...
در جنگلی که هر روز...

چرا اینگونه نگاهم می کنی...این منم...
یک مرد کوچه گرد...خسته از دنیای درد...
در جنگلی که هر روز...زیر درخت هایش...
هنوز هم می شودنفس کشید...
در نوشته هایی که هنوز هم ...بوی بهار می دهند...
و قاصدکهایی که ...مست از بوی عشق هستند...
آری...این منم...همان مردی که دیوانه توست...


:: برچسب‌ها: چرا اینگونه نگاهم می کنی ,



چقدر منتظر بمانم
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 471
نویسنده : روزبه
  • چقدر منتظر بمانم...
برای شنیدنت صدایت... برای خواندنت نامت...
چقدر به دنبالت بگردم...
با پاهای خس

چقدر منتظر بمانم...
برای شنیدنت صدایت... برای خواندنت نامت...
چقدر به دنبالت بگردم...
با پاهای خسته از دویدن ...و هیچ گاه نرسیدن...
اما تو...در کوچه باغ شعرهایم...
درون قاب نگاهم ...میان دیوارهای اتاقم...
همیشه زندگی میکنی...بی آنکه خودت چیزی بدانی...


:: برچسب‌ها: چقدر منتظر بمانم ,



با من چه کرده ای تو
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 569
نویسنده : روزبه
  • با من چه کرده ای تو...
و با خود چه می کنی...هر روز و هر لحظه...
که نگرانت می شوم ...تو چه می کنی..

با من چه کرده ای تو...
و با خود چه می کنی...هر روز و هر لحظه...
که نگرانت می شوم ...تو چه می کنی...و کجا می روی...
وقتی غصه هایت رامینویسم...تو کجا خود را گم می کنی...
وقتی در تنهای ...برایت آواز می خوانم...
تو در تنهایی چه کسی حضور داری...
وقتی از درد بی کسی ...اشکهایم جاری می شود...
تو اشکهایت را روی کدام گلی می ریزی...و چشمانش را سیراب می کنی...


:: برچسب‌ها: با من چه کرده ای تو ,



زندگی من تویی
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 506
نویسنده : روزبه
  • چندی است که شعرهایم...برایت آشنا نیست...
و کوچه های دلدادگیمان...را دیگر نمی شناسی...
من تورا سرشا

چندی است که شعرهایم...برایت آشنا نیست...
و کوچه های دلدادگیمان...را دیگر نمی شناسی...
من تورا سرشار از عشق و لطافت میخواهم... تا در میان باران نگاهم...
باز هم بنویسم...عشقم...نفسم...زندگی من تویی...


:: برچسب‌ها: زندگی من تویی ,



در چشمانت خیره شده بودم که
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 408
نویسنده : روزبه
  • در چشمانت خیره شده بودم...به نگاه پریشانت داشتم فکر می کردم ...
خسته شده بودم...نمی دانستم می مانی.

در چشمانت خیره شده بودم...به نگاه پریشانت داشتم فکر می کردم ...
خسته شده بودم...نمی دانستم می مانی...و یا اینکه می روی...
اما فقط من یک پلک زدم...
که نفهمیدم چه شد ... دیدم رفته ای...
دوباره من ماندم ...و نوشتن خاطره ای برایت...


:: برچسب‌ها: درچشمانت خیره شده بودم که ,



آماده...یک ...دو...سه...
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 387
نویسنده : روزبه
  • مثل همیشه منتظر بودم بیاید...
پس از ساعتها آمد...
دست در دست دیگری بود...وصدای خنده اش مرا آزار می

مثل همیشه منتظر بودم بیاید...
پس از ساعتها آمد...
دست در دست دیگری بود...وصدای خنده اش مرا آزار می داد...
نزدیک شدند...آنقدر نزدیک ...صدای قلبش را ...که از فرط عشق می تپید می شنیدم...
نگاهی به من کردند...گویی مرا نمی شناخت...و یا اینگونه وانمود می کرد...
گفت آقا ببخشید... میشه یه عکس از ما بگیری...
بغض گلویم را گرفته بود...با اشاره سر گفتم باشه...
دوربین را گرفتم...دستم میلرزید...چنان همدیگر را بغل کردند...که تن من داشت می سوخت...
دستانم می لرزید...گفتم آماده...یک...دو...سه...


:: برچسب‌ها: آماده , , , یک , , , دو , , , سه , , , ,



تو چیزی نگو
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 466
نویسنده : روزبه
  • چیزی نگو...حرفی نزن...همين که دستهایت را بگیرم...
و تو شرم کنی...و عرق بر پیشانیت حباب شود... کلی ح

چیزی نگو...حرفی نزن...همين که دستهایت را بگیرم...
و تو شرم کنی...و عرق بر پیشانیت حباب شود... کلی حرف بر لبانت می بینم...
و چه شيرين زبانیهایی بر چشمانت مینشیند...
همين که در چشمانت خنده...و بر لبانت تبسم...و کونه هایت بوی باران می دهد...
همین برایم کافیست...نفسم...


:: برچسب‌ها: تو چیزی نگو ,



تو معشوقه منی
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 439
نویسنده : روزبه
  • آن دختری که چشمهایش به رنگ دریا بود...
هر شب در حاشیه نوشته هایم... شانه هایم را لمس میکند...
ودر

آن دختری که چشمهایش به رنگ دریا بود...
هر شب در حاشیه نوشته هایم... شانه هایم را لمس میکند...
ودر متن دلنوشته هایم...و در لا به لای شعرهایم...
برایم از عشق می گوید... و انگشتانم را به نوشتن ...
تو معشوقه منی...وا میدارد...تو دنیای منی انگار...


:: برچسب‌ها: تو معشوقه منی ,



انگار راه ما از هم جدا بود
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 416
نویسنده : روزبه
  • گویی از همان آغاز...
راه ما از هم جدا بود...
تو مثل يک پرستوس عاشق...بیقرار رفتن بودی...
و من مثل

گویی از همان آغاز...
راه ما از هم جدا بود...
تو مثل يک پرستوس عاشق...بیقرار رفتن بودی...
و من مثل يک شقایقی تنها...
برایت شعر مي سرودم...و باران گونه هایم را خیس می کرد...
هر دو گم شده بودیم...تو در بام یک آغاز...
و من در پايان يک رويا...


:: برچسب‌ها: انگار راه ما از هم جدا بود ,



چرا پیدایت نمی کنم
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 409
نویسنده : روزبه
  • نمیدانم...
تو مرا گم می کنی...و یا اینکه من پیدایت نمی کنم...
همین که در نوشته هایم پیدایت می شود

نمیدانم...
تو مرا گم می کنی...و یا اینکه من پیدایت نمی کنم...
همین که در نوشته هایم پیدایت می شود کافیست...


:: برچسب‌ها: چرا پیدایت نمی کنم ,



باز هم صدایم کن
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 431
نویسنده : روزبه
  • تو حتی با صدای نامم...انگار مرا درآغوش می گیری...
صدایم کن...باز هم صدایم کن...
در پرتو ماهی که...

تو حتی با صدای نامم...انگار مرا درآغوش می گیری...
صدایم کن...باز هم صدایم کن...
در پرتو ماهی که...شبیه توست...مرا در آغوش بگیر...


:: برچسب‌ها: باز هم صدایم کن ,



ماه شبهای من
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 445
نویسنده : روزبه
  • می خواهم آنقدر...نگاه ماه  شب را ...با ناله های شبانه ام...هماهنگ کنم...
تا این بار...خورشيددر سیاه

می خواهم آنقدر...نگاه ماه شب را ...با ناله های شبانه ام...هماهنگ کنم...
تا این بار...خورشيددر سیاهی شب طلوع کند...
و تودر میان دستانم بلرزی...و در آغوشم مست شوی...


:: برچسب‌ها: ماه شبهای من ,



وقتی به تو می اندیشم
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 416
نویسنده : روزبه
  • وقتی به تو می اندیشم...
قلب  گمشده ام رادوباره میبینم...
در کنار رودخانه ای...روییده دوباره در میا

وقتی به تو می اندیشم...
قلب گمشده ام رادوباره میبینم...
در کنار رودخانه ای...روییده دوباره در میان شقایقها...
گویی غرق شکوفه شده ام این بار...


:: برچسب‌ها: وقتی به تو می اندیشم ,



وقتی چشمانت را گشودی
نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394
بازدید : 406
نویسنده : روزبه
  • وقتی  چشمانت را گشودی ...گویی ماه آسمان من بیدار شد...
هنوز شعرهایم بوی تو را می دهد...و هنوز موهای

وقتی چشمانت را گشودی ...گویی ماه آسمان من بیدار شد...
هنوز شعرهایم بوی تو را می دهد...و هنوز موهایت نگاهم را نوازش میکند... 
گویی حتی نفسهایت...در میان نوشته هایم جاریست...
و تبسم لبانت...هنوز در وازه هایم غنچه میکند...
و تمامی نوشته هایم...بوی تو را می دهد...


:: برچسب‌ها: وقتی چشمانت را گشودی ,



مرا سرآغازیست بی پایان
نوشته شده در یک شنبه 14 تير 1394
بازدید : 429
نویسنده : روزبه
  • مرا سرآغازیست بی پایان... 
من در انتهای راه فرورفته ام...
مرا فریادیست آسمانی...
من در سکوتی نافر

مرا سرآغازیست بی پایان... 
من در انتهای راه فرورفته ام...
مرا فریادیست آسمانی...
من در سکوتی نافرجام فریاد میزنم...
مرا جستجو کن...در همین حوالی...
در کنار دلتنگیهایت...مرا خواهی دید...شقایق...


:: برچسب‌ها: مرا سرآغازیست بی پایان ,



تو در من زنده ای
نوشته شده در یک شنبه 14 تير 1394
بازدید : 426
نویسنده : روزبه
  • تو در من زنده ای...تو ايمانی در من ... به بازگشتی دوباره...
که در بر هم زدن...شعرهای عاشقانه ام ...

تو در من زنده ای...تو ايمانی در من ... به بازگشتی دوباره...
که در بر هم زدن...شعرهای عاشقانه ام ...تو زنده ای... 
نهفته ای دستهایت را...در آغوشم...چشمهایت را در نگاهم...
تو به چه مینگری...من در انديشه سوگواری امروز توام...
تو...هیچگاه از من جدا نخواهی شد...شقایق...


:: برچسب‌ها: تو درمن زنده ای ,



میخواهم در آغوش تو بخواب روم
نوشته شده در یک شنبه 14 تير 1394
بازدید : 538
نویسنده : روزبه
  • من هرگز نخواستم...
ازتو و از  عشق افسانه ای تو... چیزی بگویم...
باورکن...
من فقط میخواهم...با عشق

من هرگز نخواستم...
ازتو و از عشق افسانه ای تو... چیزی بگویم...
باورکن...
من فقط میخواهم...با عشق تو زندگی کنم...
مثل کودکی ...که با لالایی مادرش آرام می گیرد...در آغوش تو بخواب روم...


:: برچسب‌ها: میخواهم در آغوش تو بخواب روم ,



دوستت دارم
نوشته شده در یک شنبه 14 تير 1394
بازدید : 435
نویسنده : روزبه
  • دوستت  دارم... بی آنکه درکت کنم...
دوستت دارم... بي آنکه  تو را ديده باشم...
که ناگهان تو با من...

دوستت دارم... بی آنکه درکت کنم...
دوستت دارم... بي آنکه تو را ديده باشم...
که ناگهان تو با من...دست در دست...چشم در چشم...و نگاه درنگاهم ایستاده بودی...
مانده ام چه کنم با تو...رهایت کنم بگذری؟تو را درآغوشم پنهان کنم...
و یا ببوسم لبانت را...تو بگو چه کنم شقایق؟


:: برچسب‌ها: دوستت دارم ,



گاهی بی تو
نوشته شده در یک شنبه 14 تير 1394
بازدید : 438
نویسنده : روزبه
  • گاهی آنقدر از خود ...بی خود می شوم...که گویی دیوانه شده ام...
از ميل نگاه به چشمانت که ندارمشان...ا

گاهی آنقدر از خود ...بی خود می شوم...که گویی دیوانه شده ام...
از ميل نگاه به چشمانت که ندارمشان...از میل بوسه های عاشقانه ات که ندارمت...
به چه فکر کنم...به چه بیندیشم...وقتی نیستی با که زندگی کنم...
گاهی آنقدر به تو فکر ميکنم...که یادم می رود تو را خدا از من گرفته است...
گاهی بی فکر...و بی جان...گوشه ای میمیرم...و تو دوباره مرا زنده میداری...
برای یک روز بی تو بودن...یک روز در آتش عشق تو سوختن...


:: برچسب‌ها: گاهی بی تو ,