پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
همچنان میبوسم تو را
نوشته شده در پنج شنبه 28 آبان 1394
بازدید : 608
نویسنده : روزبه
  • بی آنکه به چیزی فکر کنم... هم چنان تو را می بوسم...
آن قدر..

بی آنکه به چیزی فکر کنم... هم چنان تو را می بوسم...
آن قدر...که در نفسهایت گم شوم...و بدنبال واژه و یا قافیه ای ...در میان بیقراری چشمانت...
خود را رها کنم...تا تو بی آنکه بخواهی حرفی بزنی...و یا چیزی بگویی...فقط نگاهم کنی...
که چگونه برایت میمیرم...


:: برچسب‌ها: هم چنان میبوسم تو را ,



فاطمه زیبای من
نوشته شده در پنج شنبه 28 آبان 1394
بازدید : 560
نویسنده : روزبه
  • چه لبخند ملیح و زیبایی داری عشقم...
وقتی بود...او را نمی د

چه لبخند ملیح و زیبایی داری عشقم...
وقتی بود...او را نمی دیدم...
اما وقتی که دیگر نبود...چه مصیبتهاکه ندیدم...
وقتی رفت...محتاج بودنش شدم ...و رنگ غریبی را حس کردم...
میدانم که دیگر نیست...و دیگر نمی آید...
اما من...همیشه منتظر آمدنش هستم...
همیشه او را بیشتر و بیشتر دوست می دارم...هر روز بیشتر روزقبل...
اما نمیدانم...او هم مرا دوست دارد...هر روز بیشتر دیروز...
نفس کشیدن را نمیدانستم...وقتی او داشت نفسهای آخر را می کشید...
تازه حس کردم ...که بی او نفس کشیدن چه مشکل است...
وقتی که او تمام کرد...تازه فهمیدم که او زندگی من بود...که تمام شد...
فاطمه...عشقم...نازنینم...چرا رفتی ...هرروز صبح بجای صبحانه باید اشک بریزم...
و بیادت حرفهایی را بنویسم...که باید در بودنت بهت میگفتم...
تو در زندگی من مردی...اما در قلب من همیشه زندگی میکنی...
روحت شاد همسر مهربانم...


:: برچسب‌ها: فاطمه زیبای من ,



شتابان و گریز پا
نوشته شده در پنج شنبه 28 آبان 1394
بازدید : 591
نویسنده : روزبه
  • شتابان و گریز پا...در حالی که گویی ایستاده بودم...و به زندگیم فکر می کردم...
به حسرت ها...و به امید

شتابان و گریز پا...در حالی که گویی ایستاده بودم...و به زندگیم فکر می کردم...
به حسرت ها...و به امیدهایی که پر پر شدند نگاه می کردم...
و به غصه هایی که باعث سپیدی موهایم شدند لبخند می زدم...
در حالی که بند بند وجودم یخ کرده بود ...به آب شدن جوانیم مینگریستم...
اما گویی تو ...فقط لحظه ای پیدایت شد ...و گریختی از زتدگیم...
به همین سادگی...زندگی مرا پر از ماتم و عزا نمودی...
کاش آنگاه که میدویدم بسویت...خوابی بیش نبودی در خیالم...


:: برچسب‌ها: شتابان و گریز پا ,



هرچه نزدیک تر میشوم
نوشته شده در پنج شنبه 28 آبان 1394
بازدید : 545
نویسنده : روزبه
  • هر چه نزدیک و نزدیک تر می شوم به تو...گویی از خود دور و دورتر می شوم...وقتی به بالینت میرسم...تمامی

هر چه نزدیک و نزدیک تر می شوم به تو...گویی از خود دور و دورتر می شوم...وقتی به بالینت میرسم...تمامی آنچه را که میخواستم بگویم...بغض میشود در گلویم...و از چشمانم آرام آرام لب میگشایند...


:: برچسب‌ها: هرچه نزدیک تر میشوم ,



رویای شیرین
نوشته شده در پنج شنبه 28 آبان 1394
بازدید : 619
نویسنده : روزبه
  • گاهی در کنار پریشانی خیالت مینشینم...
و آرام آرام برایت از دلتنگیهایم می گویم...
اما چرا ...هر چه

گاهی در کنار پریشانی خیالت مینشینم...
و آرام آرام برایت از دلتنگیهایم می گویم...
اما چرا ...هر چه بیشتر و بیشتر ...از عاشقانه ام میگویم...
تو دور و دورتر میشوی از من...
رویای شیرین هر شبم...تو مرا دعوت کن...من امشب سخت ویران شده ام برایت...


:: برچسب‌ها: رویای شیرین ,



چه لبخند زیبایی
نوشته شده در پنج شنبه 28 آبان 1394
بازدید : 581
نویسنده : روزبه
  • ببین چه لبخندی میزنه پدر سوخته...
آهای لعنتی دوست داشتنی من...
یادت هست ...تلفنهای دزدکی...و صحبته

ببین چه لبخندی میزنه پدر سوخته...
آهای لعنتی دوست داشتنی من...
یادت هست ...تلفنهای دزدکی...و صحبتهای ﻳﻮﺍشکی...و ناز کردنهای شبانه را...
یادت هست...تا سپیده را صبح کردن...بوسه های پشت تلفنی...و نفسهای دزدکی...و خنده های یواشکی...یادت هست برای شب بخیر گفتن...چند و چندین بار یواشکی ...و دزدکی شب بخیر میگفتی...
اصلا یادت هست؟
الان به جان ابوالفضل و علی...به روح فاطمه و رقیه...
دارم پرپر میزنم برای اون وقتا...
خیلی دلم برات تنگ شده...اما تو هم الان که زیر یه سنگ بزرگ گرفتی خوابیدی...
تو هم دلت برام تنگ شده؟
باور کن دلم لک زده برای شنیدن...عشقم...زندگی...نفسم گفتنهات...


:: برچسب‌ها: چه لبخند زیبایی ,



خسته
نوشته شده در پنج شنبه 28 آبان 1394
بازدید : 605
نویسنده : روزبه
  • انگار روحم هم خسته شده است از بیقراری من...
گاهی خسته از نگاه شب به روزهای دلواپسی...
و گاهی هم...

انگار روحم هم خسته شده است از بیقراری من...
گاهی خسته از نگاه شب به روزهای دلواپسی...
و گاهی هم... با چشم هایی که دیگر اشک هم نمی ریزد...ساعتها جنگ و دعوا دارد بغض هایم...
وقتی می دانم...باید تا همیشه ...آغوشی باشم برای ناله هایم...
بی آنکه کسی مرا در آغوش بگیرد...و یا شانه ای باشد برای اشکهایم...
گوشه ای می نشینم ...تا همه چیز بگذرد از نظرم...


:: برچسب‌ها: خسته ,



رویای کوتاه
نوشته شده در پنج شنبه 28 آبان 1394
بازدید : 607
نویسنده : روزبه
  • رویاها کوتاه می آیند و می روند...و ما هنوز به دنبال گریز از... دلتنگی برای هم شعر میگوییم...
ببین..

رویاها کوتاه می آیند و می روند...و ما هنوز به دنبال گریز از... دلتنگی برای هم شعر میگوییم...
ببین...جانم...عزیزم...گوش هایت را کمی نزدیکتر بیاور...
دنیا گوشهایش تیز است...میخواهم بگویم دلتنگ نگاه عاشقانه ات شده ام...
میخواستم بگویم...دلم برای نفسهایت تنگ شده...وقتی نفس نفس... سرت را به روی شانه هایم تکیه میدادی...ولی اما...
اما مگر دنیا می داند... که بی هیچ واژه ای ...تو را در میان آغوشم بیت بیت خواهم کرد...
و تو را در مصرعی از شعر...بند بند خواهم کرد...در میان چشمان بیقرارم...مگر میداند دنیا...


:: برچسب‌ها: رویای کوتاه ,



مگر فرقی هم میکنه
نوشته شده در پنج شنبه 28 آبان 1394
بازدید : 614
نویسنده : روزبه
  • چه فرقی می کند...وقتی گوشه ای...در کنار خاطره ای...
تشسته و به فصل ها...و به رویاها ...و به برف ها.

چه فرقی می کند...وقتی گوشه ای...در کنار خاطره ای...
تشسته و به فصل ها...و به رویاها ...و به برف ها...و باران های متلاتم مبنگرم...
هم چون پرنده ای که بال هایش شکسته ...و به آسمان می نگرد...
دیگرمگر فرقی هم میکند...که بخواهم بروم...و یا گوشه ای بمانم...
و به لغزش شبنمی که میچکد...بر گونه برگی...به تماشا بنشینم...


:: برچسب‌ها: مگه فرقی هم میکنه ,



بغض
نوشته شده در یک شنبه 19 مهر 1394
بازدید : 697
نویسنده : روزبه
  • بغض تمام وجودم را می گیرد...وقتی خاک را از  سنگ قبرت با اشک چشمانم میشویم...
هر بار  دلم میخواهد...

بغض تمام وجودم را می گیرد...وقتی خاک را از سنگ قبرت با اشک چشمانم میشویم...
هر بار دلم میخواهد... با صدای بلند ناله کنم...اشک بریزم و زودتر از بقیه خودم را کمی سبک کنم... اما مگر می شود سبک بود...کاش با چندبغض شکسته ...میتوانستم دوباره سرم را روی پاهایت بگذارم...و کمی به آرامی بخوابم...خوابی که چندیست به چشمانم نمی آید...


:: برچسب‌ها: بغض ,



اگر میشد
نوشته شده در یک شنبه 19 مهر 1394
بازدید : 657
نویسنده : روزبه
  • اگر میشدروزی...از  صبح تا غروب فقط به چشمانت نگاه میکردم...
و همچون شبنمی که میلغزد ...بلغزم بر گون

اگر میشدروزی...از صبح تا غروب فقط به چشمانت نگاه میکردم...
و همچون شبنمی که میلغزد ...بلغزم بر گونه هایت...
اگر میشد...تو را از دور تمــاشا کنم ...
و نگاهت را بیت بیت در میان غزل هایم بگشایم...
اگر میشد...روزی هزاران بار برایت میمیردم...تا تو بیایی و دوباره جان بر پیکرم بدمی...
اگر میشد...چه خوب میشد...


:: برچسب‌ها: اگر میشد ,



سکوت
نوشته شده در یک شنبه 19 مهر 1394
بازدید : 646
نویسنده : روزبه
  • وقتی سکوت میکنی... و به حرفهای دلم گوش نمیکنی...
وقتی عشق حرف اول و آخر این دل بیقرار می شود...و تو

وقتی سکوت میکنی... و به حرفهای دلم گوش نمیکنی...
وقتی عشق حرف اول و آخر این دل بیقرار می شود...و تو فقط نگاهی میکنی و با تمسخر تبسمی میکنی...
وقتی...وقتی از درون ویران میشود نگاهم...و تو چشمانت را به شاپرکها میدوزی...
مگر تو کیستی لعنتی...که اینگونه من عاشق تو ام...و تو بی آنکه حرفی بزنی...فقط نگاهم میکنی...و لبخندی میزنی...


:: برچسب‌ها: سکوت ,



عجب صدایی
نوشته شده در یک شنبه 19 مهر 1394
بازدید : 538
نویسنده : روزبه
  • عجب صدای دلنشینی...
وقتی گفتی مراقب خودت باش...
و من فقط به نگاهت خیره بودم...
کـه چه چشمان خماری

عجب صدای دلنشینی...
وقتی گفتی مراقب خودت باش...
و من فقط به نگاهت خیره بودم...
کـه چه چشمان خماری...
وقــتی گفتی حواست کجاست...
تمام وجودم به رقص درآمد...و حواسم را میخواستم ...پرت کنم گوشه ای ...که پیدایش نکنی...
اما چشمانم را چه کنم...کجا مشغولشان کنم...تا تو متوجه التماس نگاهم نشوی...


:: برچسب‌ها: عجب صدایی ,



مرگ شقایق
نوشته شده در یک شنبه 19 مهر 1394
بازدید : 809
نویسنده : روزبه
  • گاهی فراموشت می کنم... 
در میان کلبه ای از خاطره...
اما تو فراموشم مکن...اینجا در لا به لای یاسهای

گاهی فراموشت می کنم... 
در میان کلبه ای از خاطره...
اما تو فراموشم مکن...اینجا در لا به لای یاسهای سپید...هنوز در انتظار آمدنت هستم...
تا تو بیایی...و دوباره بیاد بیاورم که باید زندگی کرد...و دوباره باید عاشقی کرد...


:: برچسب‌ها: مرگ شقایق ,



آری عشقم
نوشته شده در یک شنبه 19 مهر 1394
بازدید : 590
نویسنده : روزبه
  • آری عشقم...اینچنین افسون این  شب  ها ...
و اینگونه مهر تو در این خرابه قلبم خانه کرده...
گناه از ت

آری عشقم...اینچنین افسون این شب ها ...
و اینگونه مهر تو در این خرابه قلبم خانه کرده...
گناه از تو نیست...من از این بی رحمی سرنوشت بیزارم...
آری...از زمانه بیداد می کنم...
و گاهی فریاد می زنم و می گریم...
اما این ماتم و عزا... راه به جایی نمی برد...
پس در اوج دلتنگی ...مرا رها کن...تا فراموشن شود...
این شعرها...و این فریاد ها...در سکوت شب های تار من...
رهایم کنند...


:: برچسب‌ها: آری عشقم ,



خسته
نوشته شده در یک شنبه 19 مهر 1394
بازدید : 599
نویسنده : روزبه
  • وقتی از زندگی خسته می شوم...
از خودم هم بیزار می شوم...فرار می کنم از هر آنچه بر من میگذرد...
گاهی

وقتی از زندگی خسته می شوم...
از خودم هم بیزار می شوم...فرار می کنم از هر آنچه بر من میگذرد...
گاهی هم...تمام خاطراتت را بر میدارم...و سر به راهی می زنم...
که تو همیشه از آن می امدی...


:: برچسب‌ها: خسته ,



دستی به قلبم میکشم
نوشته شده در یک شنبه 19 مهر 1394
بازدید : 607
نویسنده : روزبه
  • گاهی به دردهایم مینگرم...و دستی به قلبم میکشم...در آن سو خاطره ای...
در خلوت شبانه میخانه ای ...صدا

گاهی به دردهایم مینگرم...و دستی به قلبم میکشم...در آن سو خاطره ای...
در خلوت شبانه میخانه ای ...صدایی غریب ناله فریاد میکند...
و من بی آنکه حرفی بزنم...و یا خودم را در میان پیچکها پنهان کنم...
به آسمان مینگرم... که چگونه درهایش را میشوید...و با ماه خلوت میکند...


:: برچسب‌ها: دستی به قلبم میکشم ,



وقتی دوستت دارم
نوشته شده در یک شنبه 19 مهر 1394
بازدید : 651
نویسنده : روزبه
  • وقتی دوستت دارم...
در چشمانت عشق...بر لبانت غزل...و در نگاهت ترنم باران می بینم...
پس همینگونه  که

وقتی دوستت دارم...
در چشمانت عشق...بر لبانت غزل...و در نگاهت ترنم باران می بینم...
پس همینگونه که هستی بمان...نگاهم کن...تا لبریز شوم از تو و از عشقت...


:: برچسب‌ها: وقتی دوستت دارم ,



غزل
نوشته شده در یک شنبه 19 مهر 1394
بازدید : 701
نویسنده : روزبه
  • ماه...یا چشمانت...مگر فرقی هم میکند...مگر تفاوتی هم با هم دارند...
وقتی...زیبایی در ماه و در چشمانت

ماه...یا چشمانت...مگر فرقی هم میکند...مگر تفاوتی هم با هم دارند...
وقتی...زیبایی در ماه و در چشمانت به حد بینهایت رسیده...
وقتی...رنگ همان رنگ است...و نمی شود رودررو...و چشم در چشم...به چشمانت خیره شد...
چه فرقی میکند...چشمانت ماه...و یا ماه چشمانت...زیبایی و عشق در هر دو چشمانم را خیره می کند...
و غزل در چشمانم گره می خورد...و عشق از نگاهم می تراود...
وقتی به چشمانت می نگرم...بغض در گلویم میشکند ...و ماه در چشمانم هزار تکه خواهد شد...


:: برچسب‌ها: غزل ,



غرقم در تو
نوشته شده در یک شنبه 19 مهر 1394
بازدید : 766
نویسنده : روزبه
  • عشقم...
بعضی وقتا...آنقدر در خاطراتت غرق می شوم...
که دیگر نمیتوان در هوایت نفس کشید...

عشقم...
بعضی وقتا...آنقدر در خاطراتت غرق می شوم...
که دیگر نمیتوان در هوایت نفس کشید...


:: برچسب‌ها: غرقم درتو ,



گذشته من
نوشته شده در یک شنبه 19 مهر 1394
بازدید : 422
نویسنده : روزبه
  • گاهی به زیر پا...و گاهی هم به گذشته مینگرم...
آنقدر خسته می شوم...که تمام وجودم به درد می آید...
ا

گاهی به زیر پا...و گاهی هم به گذشته مینگرم...
آنقدر خسته می شوم...که تمام وجودم به درد می آید...
این بار که از بلندای زندگی...به گذشته و به خاطرات گم شده ام نگاه کردم...
بی تفاوت خواهم گذشت...از هرآنچه از چشمانم میتکد...


:: برچسب‌ها: گذشته من ,



خرابه نگاه
نوشته شده در یک شنبه 19 مهر 1394
بازدید : 446
نویسنده : روزبه
  • فقط خدا می داند...
در پریشانی نگاهم ...چه میگذرد...
وقتی به خرامان گامهایت مینگرم...
و به نگاهت..

فقط خدا می داند...
در پریشانی نگاهم ...چه میگذرد...
وقتی به خرامان گامهایت مینگرم...
و به نگاهت...که به هر سویی میچرخد...
جز خرابه نگاهم...


:: برچسب‌ها: خرابه نگاه ,



میدانی عشقم
نوشته شده در یک شنبه 19 مهر 1394
بازدید : 405
نویسنده : روزبه
  • میدانی؟
وقتی تو را در آغوش می گیرم...و به چشمان پر از عشقت می نگرم...
تا ساعت ها چشمانم به کما خوا

میدانی؟
وقتی تو را در آغوش می گیرم...و به چشمان پر از عشقت می نگرم...
تا ساعت ها چشمانم به کما خواهند رفت...و دستانم همچنان حلقه را تنگ تر خواهند کرد...


:: برچسب‌ها: میدانی عشقم ,



بیا عشقم
نوشته شده در یک شنبه 19 مهر 1394
بازدید : 412
نویسنده : روزبه
  • بیا عشقم...
اینجا همه چیز را خواهی یافت...
آسمان ...باد...باران...رقص خاطره ها...
فقط تو را کم دا

بیا عشقم...
اینجا همه چیز را خواهی یافت...
آسمان ...باد...باران...رقص خاطره ها...
فقط تو را کم دارم...بیا تا با پریشانی گیسوانت...
دنیا را برقصانیم...


:: برچسب‌ها: بیا عشقم ,



لبخند لطفا
نوشته شده در یک شنبه 19 مهر 1394
بازدید : 411
نویسنده : روزبه
  • عشقم...
لبخند...یک...دو...سه...
بعدی لطفا...
موها پریشان...یک دو سه...
بعدی لطفا (geryeh)  (gery

عشقم...
لبخند...یک...دو...سه...
بعدی لطفا...
موها پریشان...یک دو سه...
بعدی لطفا    
کاش عکسهایت هم جان داشتند...
وقتی نیستی...دلم با عکسهایت خوش است...
این بار لبخند لطفا...
یک ...دو ...سه...لبخند بزن به این دیوانه...که هیچوقت نمی تواند فراموشت کند...
کاش عکسهایت...چشم و گوش داشتند...تا میشنیدند...و می دیدند...که چه میکنم با خود...


:: برچسب‌ها: لبخند لطفا ,



راستی نگفته بودم؟
نوشته شده در یک شنبه 19 مهر 1394
بازدید : 399
نویسنده : روزبه
  • راستی نگفته بودم؟
گاهی وقتا...روذررویت مینشینم...
چشم در چشم...نگاه در نگاه...
اما نمیدانم چرا...

راستی نگفته بودم؟
گاهی وقتا...روذررویت مینشینم...
چشم در چشم...نگاه در نگاه...
اما نمیدانم چرا...بغض میکنم در نفسهایی که از سویت میدمد...
گاهی وقتا...وقتی خیره می شوم به تو...
نمی دانم چرا...هر چه میگویم...وهر چه دستانت میفشرم...
نه دستانم را گرم میکنی...و نه حرفی میزنی...
فقط سکوتی تلخ...و پریشانی نگاهم...
من هیچگاه نخواهم فهمید...که حیالت نه حرفی می زند...و نه دستانم را میفشرد...


:: برچسب‌ها: راستی نگفته بودم؟ ,



گاهی وقتا
نوشته شده در یک شنبه 19 مهر 1394
بازدید : 420
نویسنده : روزبه
  • گاهی وقتا...
با تو ...درآغوش خیالت...دوتایی قدم میزنیم...
رویاها را یک به یک جا میگذاریم...و خاطرا

گاهی وقتا...
با تو ...درآغوش خیالت...دوتایی قدم میزنیم...
رویاها را یک به یک جا میگذاریم...و خاطراتمان را ورق میزنیم...
گاهی وقتا...
از خود بیخود میشوم...و چشمانت را بوسه باران میکنم...
عجب خیال شیرینی...و عجب خاطرات نابی ...
اما حیف خودت نیستی...تا درسرانجام راه...مثل همیشه با لحن شیرین و دلربایت...
مرتب بگویی...روزبه شب بخیر...و دستانت را مثل کودکی بازیگوش...درمیان موهایم بچرخانی...
یادت بخیر شقایق من...روحت شاد فاطمه مهربانم...دلم برای تو و برای عشقت تنگ شده...
کجایی عزیز من...الان در آن دنیا چه میکنی...


:: برچسب‌ها: گاهی وقتا ,



شایدتورا دیده ام
نوشته شده در یک شنبه 1 شهريور 1394
بازدید : 397
نویسنده : روزبه
  • انگار تو از قبل هم بوده ای...شايد تو را ديده ام ...پيش از آنکه ...تورادوست داشته باشم...
آری تورا د

انگار تو از قبل هم بوده ای...شايد تو را ديده ام ...پيش از آنکه ...تورادوست داشته باشم...
آری تورا دیده ام...میدانی چه وقت...آنگاه که لیوان شرابی دردست ...و نامم را زیر لب نجوامیکردی...
شاید تو همان لیلای شعرهای منی...شاید تو همان شقایق غزل های منی...
آری من تورا از قبل دیده...و از قبل دوستت داشته ام...


:: برچسب‌ها: شاید تورا دیده ام ,



انگار دارم دیوانه میشوم
نوشته شده در یک شنبه 1 شهريور 1394
بازدید : 429
نویسنده : روزبه
  • شقایق...انگار دارم دیوانه می شوم...
گاهی از ميل زیستن در هر چه هست ونیست...
وگاه در هر چه میچرخد د

شقایق...انگار دارم دیوانه می شوم...
گاهی از ميل زیستن در هر چه هست ونیست...
وگاه در هر چه میچرخد درنگاهم...و هر چه باشد در تبسم لبانت...
و آنقدر درتفکر هیچ می مانم... ومخصوصا وقتی به تو فکر میکنم...
که نمیدانم کیستی...و درکدامین دیاری...
آری آنقدر فکر مي‌کنم...که گاهی یادم می رود...به چه فکر کنم...
وگاهی نمیدانم...به تو فکر کنم...یا به درد دلم...که نمیدانم چه مرگش شده...


:: برچسب‌ها: انگاردارم دیوانه میشوم ,